کهکشان علم و ایمان

وبلاگ اختصاصی سید رضا واقفی

۶ مطلب در مرداد ۱۳۹۲ ثبت شده است

يكشنبه, ۲۷ مرداد ۱۳۹۲، ۰۵:۱۳ ب.ظ

بازی معلم ودانش آموزان

معلم یک مدرسه به بچه های کلاس گفت که میخواهد با آنها بازی کند . او به آنها گفت که فردا هر کدام یک کیسه پلاستیکی بردارند و درون آن به تعداد آدمهایی که از آنها بدشان میآید ، سیب زمینی بریزند و با خود به کودکستان بیاورند. فردا بچه ها با کیسه های پلاستیکی به مدرسه آمدند. برای خواندن بقیه داستان روی ادامه مطلب کلیک کنید معلم یک مدرسه به بچه های کلاس گفت که میخواهد با آنها بازی کند . او به آنها گفت که فردا هر کدام یک کیسه پلاستیکی بردارند و درون آن به تعداد آدمهایی که از آنها بدشان میآید ، سیب زمینی بریزند و با خود به کودکستان بیاورند. فردا بچه ها با کیسه های پلاستیکی به مدرسه آمدند. در کیسه‌ی بعضی ها ۲ بعضی ها ۳ ، و بعضی ها ۵ سیب زمینی بود.معلم به بچه ها گفت : تا یک هفته هر کجا که می روند کیسه پلاستیکی را با خود ببرند. روزها به همین ترتیب گذشت و کم کم بچه ها شروع کردند به شکایت از بوی سیب زمینی های گندیده. به علاوه ، آن هایی که سیب زمینی بیشتری داشتند از حمل آن بار سنگین خسته شده بودند.پس از گذشت یک هفته بازی بالاخره تمام شد و بچه ها راحت شدند. معلم از بچه ها پرسید : از اینکه یک هفته سیب زمینی ها را با خود حمل می کردید چه احساسی داشتید؟بچه ها از اینکه مجبور بودند ، سیب زمینی های بد بو و سنگین را همه جا با خود حمل کنند شکایت داشتند. آنگاه معلم منظور اصلی خود را از این بازی ، این چنین توضیح داد: این درست شبیه وضعیتی است که شما کینه آدم هایی که دوستشان ندارید را در دل خود نگه می دارید و همه جا با خود می برید. بوی بد کینه و نفرت قلب شما را فاسد می‌کند و شما آن را همه جا همراه خود حمل می‌کنید. حالا که شما بوی بد سیب زمینی‌ها را فقط برای یک هفته نتوانستید تحمل کنید پس چطور می خواهید بوی بد نفرت را برای تمام عمر در دل خود تحمل کن
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ مرداد ۹۲ ، ۱۷:۱۳
سید رضا واقفی
سه شنبه, ۲۲ مرداد ۱۳۹۲، ۰۳:۵۸ ب.ظ

حباب وقلب

سلام دوستان این ابزار حباب وقلب رو توی یه وب دیدم خوشم اومد گفتم براتون بزارم اگه دوست داشتید ازش استفاده کنید وگرنه حداقل یه چند دقیقه ای که توی وب من هستید یه سر گرمی هم داشته باشید این لینک وب ارایه دهنده ی این ابزاره   فعلا خدانگه دار  لطفا نظرتون رو درباره ی این ابزار بهم بگید
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ مرداد ۹۲ ، ۱۵:۵۸
سید رضا واقفی
سه شنبه, ۲۲ مرداد ۱۳۹۲، ۰۳:۴۰ ب.ظ

تاجر و چوپان

چوپان و تاجر چوپانی و تاجری دوست بودند و هردو هدف مشترک دور دنیا دیدن را داشتند، تاجر یه عمر پول جمع کرد برای هدفش ونهایت بعد 30 سال که خواست دور دنیا را ببینه از دنیا رفت و موفق نشد و چوپان هر روز با گوسفندانش به یه نقطه از دنیا رفت و بعد 30 سال در نهایت سلامت به شهر اصلیش با کلی ثروت اومد.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ مرداد ۹۲ ، ۱۵:۴۰
سید رضا واقفی
سه شنبه, ۲۲ مرداد ۱۳۹۲، ۰۳:۵۷ ق.ظ

لالایی

زن و شوهر پیری با هم زندگی می کردند. پیر مرد همیشه از خروپف همسرش شکایت داشت و پیر زن هرگز زیر بار نمی رفت و گله های شوهرش رو به حساب بهانه گیری های او می گذاشت. این بگو مگوها همچنان ادامه داشت تا اینکه یک روز ... پیرمرد برای اینکه ثابت کند زنش در خواب خروپف می کند و آسایش او را مختل می کند ضبط صوتی را آماده کرد و شبی همه سر و صدای خرناس های گوشخراش همسرش را ضبط کرد. پیر مرد صبح از خواب بیدار شد و شادمان از اینکه سند معتبری برای ثابت کردن خروپف های شبانه او دارد به سراغ همسر پیرش رفت و او را صدا زد، غافل از اینکه زن بیچاره به خواب ابدی فرو رفته بود! از آن شب به بعد خروپف های ضبط شده پیرزن، لالایی آرام بخش شبهای تنهایی او بود !
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ مرداد ۹۲ ، ۰۳:۵۷
سید رضا واقفی
پنجشنبه, ۱۷ مرداد ۱۳۹۲، ۱۱:۰۶ ق.ظ

تبریک عید فطر

سلام به همه به خصوص به دانش آموزام که یک ماه رو به سختی روزه گرفتند عید سعید فطر رو به همه به ویژه به نو جوونایی که امسال اولین روزه داریشون رو تجربه کردند تبریک میگم عید همه  مبارک مبارک مبارک
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ مرداد ۹۲ ، ۱۱:۰۶
سید رضا واقفی
چهارشنبه, ۲ مرداد ۱۳۹۲، ۰۸:۵۴ ب.ظ

فرصت زندگی (تلنگر)

ﺣﺘﻤﺎ ﺑﺨﻮﻧﯿﺪ ﺍﺭﺯﺵ ﺧﻮﻧﺪﻥ ﺩﺍﺭﻩ ﺍﻭﻣﺪ ﭘﻴﺸﻢ ﺣﺎﻟﺶ ﺧﻴﻠﻲ ﻋﺠﻴﺐ ﺑﻮﺩ ﻓﻬﻤﻴﺪﻡ ﺑﺎ ﺑﻘﻴﻪ ﻭﻗﺘﺎ ﻓﺮﻕ ﻣﻴﮑﻨﻪ ﮔﻔﺖ : ﺭﻓﯿﻖ ﻳﻪ ﺳﻮﺍﻝ ﺩﺍﺭﻡ ﮐﻪ ﺧﻴﻠﻲ ﺟﻮﺍﺑﺶ ﺑﺮﺍﻡ ﻣﻬﻤﻪ ﮔﻔﺘﻢ : ﭼﺸﻢ ﺍﮔﻪ ﺟﻮﺍﺑﺸﻮ ﺑﺪﻭﻧﻢ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﻣﻴﺸﻢ ﺑﺘﻮﻧﻢ ﮐﻤﮑﺖ ﮐﻨﻢ ﮔﻔﺖ : ﻣﻦ ﺭﻓﺘﻨﻲ ﺍﻡ! ﮔﻔﺘﻢ: ﻳﻌﻨﻲ ﭼﻲ؟ ﮔﻔﺖ : ﺩﺍﺭﻡ ﻣﻴﻤﻴﺮﻡ ﮔﻔﺘﻢ: ﺩﮐﺘﺮ ﺭﻓﺘﯽ، ﺧﺎﺭﺝ ﺍﺯ ﮐﺸﻮﺭ؟ ﮔﻔﺖ: ﻧﻪ ﻫﻤﻪ ﺩﮐﺘﺮﺍ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﻧﻈﺮ ﺩﺍﺭﻥ، ﮔﻔﺘﻦ ﺧﺎﺭﺝ ﻫﻢ ﮐﺎﺭﻱ ﻧﻤﻴﺸﻪ ﮐﺮﺩ. ﮔﻔﺘﻢ: ﺧﺪﺍ ﮐﺮﻳﻤﻪ، ﺍﻧﺸﺎﻟﻠﻪ ﮐﻪ ﺑﻬﺖ ﺳﻼﻣﺘﻲ ﻣﻴﺪﻩ ﺑﺎ ﺗﻌﺠﺐ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: ادامه مطلب را بخوانید ﺍﻭﻣﺪ ﭘﻴﺸﻢ ﺣﺎﻟﺶ ﺧﻴﻠﻲ ﻋﺠﻴﺐ ﺑﻮﺩ ﻓﻬﻤﻴﺪﻡ ﺑﺎ ﺑﻘﻴﻪ ﻭﻗﺘﺎ ﻓﺮﻕ ﻣﻴﮑﻨﻪ ﮔﻔﺖ : ﺭﻓﯿﻖ ﻳﻪ ﺳﻮﺍﻝ ﺩﺍﺭﻡ ﮐﻪ ﺧﻴﻠﻲ ﺟﻮﺍﺑﺶ ﺑﺮﺍﻡ ﻣﻬﻤﻪ ﮔﻔﺘﻢ : ﭼﺸﻢ ﺍﮔﻪ ﺟﻮﺍﺑﺸﻮ ﺑﺪﻭﻧﻢ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﻣﻴﺸﻢ ﺑﺘﻮﻧﻢ ﮐﻤﮑﺖ ﮐﻨﻢ ﮔﻔﺖ : ﻣﻦ ﺭﻓﺘﻨﻲ ﺍﻡ! ﮔﻔﺘﻢ: ﻳﻌﻨﻲ ﭼﻲ؟ ﮔﻔﺖ : ﺩﺍﺭﻡ ﻣﻴﻤﻴﺮﻡ ﮔﻔﺘﻢ: ﺩﮐﺘﺮ ﺭﻓﺘﯽ، ﺧﺎﺭﺝ ﺍﺯ ﮐﺸﻮﺭ؟ ﮔﻔﺖ: ﻧﻪ ﻫﻤﻪ ﺩﮐﺘﺮﺍ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﻧﻈﺮ ﺩﺍﺭﻥ، ﮔﻔﺘﻦ ﺧﺎﺭﺝ ﻫﻢ ﮐﺎﺭﻱ ﻧﻤﻴﺸﻪ ﮐﺮﺩ. ﮔﻔﺘﻢ: ﺧﺪﺍ ﮐﺮﻳﻤﻪ، ﺍﻧﺸﺎﻟﻠﻪ ﮐﻪ ﺑﻬﺖ ﺳﻼﻣﺘﻲ ﻣﻴﺪﻩ ﺑﺎ ﺗﻌﺠﺐ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺍﮔﻪ ﻣﻦ ﺑﻤﻴﺮﻡ ﯾﻌﻨﯽ ﺧﺪﺍ ﮐﺮﻳﻢ ﻧﻴﺴﺖ؟ ﻓﻬﻤﻴﺪﻡ ﺁﺩﻡ ﻓﻬﻤﻴﺪﻩ ﺍﻳﻪ ﻭ ﻧﻤﻴﺸﻪ ﮐﻼﻩ ﺳﺮﺵ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﻭ ﺍﻟﮑﯽ ﺍﻣﯿﺪﻭﺍﺭﺵ ﮐﺮﺩ ﮔﻔﺘﻢ : ﺭﺍﺳﺖ ﻣﻴﮕﻲ، ﺣﺎﻻ ﺳﻮﺍﻟﺖ ﭼﻴﻪ؟ ﮔﻔﺖ: ﻣﻦ ﺍﺯ ﻭﻗﺘﻲ ﻓﻬﻤﻴﺪﻡ ﺩﺍﺭﻡ ﻣﻴﻤﻴﺮﻡ ﺧﻴﻠﻲ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﺷﺪﻡ ﺍﺯ ﺧﻮﻧﻪ ﺑﻴﺮﻭﻥ ﻧﻤﻴﻮﻣﺪﻡ ﮐﺎﺭﻡ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺗﻮ ﺍﺗﺎﻕ ﻣﻮﻧﺪﻥ ﻭ ﻏﺼﻪ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺗﺎ ﺍﻳﻨﮑﻪ ﻳﻪ ﺭﻭﺯ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﮔﻔﺘﻢ ﺗﺎ ﮐﻲ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﻣﺮﮒ ﺑﺎﺷﻢ ﺧﻼﺻﻪ ﻳﻪ ﺭﻭﺯ ﺻﺒﺢ ﺍﺯ ﺧﻮﻧﻪ ﺯﺩﻡ ﺑﻴﺮﻭﻥ ﻣﺜﻞ ﻫﻤﻪ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﮐﺎﺭ ﮐﺮﺩﻡ ﺍﻣﺎ ﺑﺎ ﻣﺮﺩﻡ ﻓﺮﻕ ﺩﺍﺷﺘﻢ، ﭼﻮﻥ ﻣﻦ ﻗﺮﺍﺭ ﺑﻮﺩ ﺑﺮﻡ ﻭ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﺍﻳﻦ ﺣﺎﻝ ﻣﻨﻮ ﮐﺴﻲ ﻧﺪﺍﺷﺖ ﺧﻴﻠﻲ ﻣﻬﺮﺑﻮﻥ ﺷﺪﻡ، ﺩﻳﮕﻪ ﺭﻓﺘﺎﺭﺍﻱ ﻏﻠﻂ ﻣﺮﺩﻡ ﺧﻴﻠﻲ ﺍﺫﻳﺘﻢ ﻧﻤﻴﮑﺮﺩ ﺑﺎ ﺧﻮﺩﻡ ﻣﻴﮕﻔﺘﻢ ﺑﺬﺍﺭ ﺩﻟﺸﻮﻥ ﺧﻮﺵ ﺑﺎﺷﻪ ﮐﻪ ﺳﺮ ﻣﻦ ﮐﻼﻩ ﮔﺬﺍﺷﺘﻦ ﺁﺧﻪ ﻣﻦ ﺭﻓﺘﻨﻲ ﺍﻡ ﻭ ﺍﻭﻧﺎ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﻣﻮﻧﺪﻧﯽ ﺳﺮﺗﻮﻧﻮ ﺩﺭﺩ ﻧﻴﺎﺭﻡ ﻣﻦ ﮐﺎﺭ ﻣﻴﮑﺮﺩﻡ ﺍﻣﺎ ﺣﺮﺹ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ ﺑﻴﻦ ﻣﺮﺩﻡ ﺑﻮﺩﻡ ﺍﻣﺎ ﺑﻬﺸﻮﻥ ﻇﻠﻢ ﻧﻤﻴﮑﺮﺩﻡ ﻭ ﺩﻭﺳﺘﺸﻮﻥ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻣﺎﺷﻴﻦ ﻋﺮﻭﺱ ﮐﻪ ﻣﻴﺪﻳﻢ ﺍﺯ ﺗﻪ ﺩﻝ ﺷﺎﺩ ﻣﻴﺸﺪﻡ ﻭ ﺩﻋﺎ ﻣﻴﮑﺮﺩﻡ ﮔﺪﺍ ﮐﻪ ﻣﻴﺪﻳﺪﻡ ﺍﺯ ﺗﻪ ﺩﻝ ﻏﺼﻪ ﻣﻴﺨﻮﺭﺩﻡ ﻭ ﺑﺪﻭﻥ ﺍﻳﻨﮑﻪ ﺣﺴﺎﺏ ﮐﺘﺎﺏ ﮐﻨﻢ ﺑﻬﺸﻮﻥ ﮐﻤﮏ ﻣﻴﮑﺮﺩﻡ ﻣﺜﻞ ﭘﻴﺮ ﻣﺮﺩﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﻪ ﺟﻮﻭﻧﺎ ﺁﺭﺯﻭﻱ ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﻲ ﻣﻴﮑﺮﺩﻡ ﺍﻟﻐﺮﺽ ﺍﻳﻨﮑﻪ ﺍﻳﻦ ﻣﺎﺟﺮﺍ ﻣﻨﻮ ﺁﺩﻡ ﺧﻮﺑﻲ ﮐﺮﺩ ﻭ ﻣﻬﺮﺑﻮﻥ ﺷﺪﻡ ﺣﺎﻻ ﺳﻮﺍﻟﻢ ﺍﻳﻨﻪ ﮐﻪ ﻣﻦ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﻣﺮﮒ ﺧﻮﺏ ﺷﺪﻡ ﻭ ﺁﻳﺎ ﺧﺪﺍ ﺍﻳﻦ ﺧﻮﺏ ﺷﺪﻥ ﻣﻨﻮ ﻗﺒﻮﻝ ﻣﻴﮑﻨﻪ؟ ﮔﻔﺘﻢ : ﺑﻠﻪ، ﺍﻭﻧﺠﻮﺭ ﮐﻪ ﻣﯿﺪﻭﻧﻢ ﻭ ﺑﻪ ﻧﻈﺮﻡ ﻣﻴﺮﺳﻪ ﺁﺩﻣﺎ ﺗﺎ ﺩﻡ ﺭﻓﺘﻦ ﻭ ﻣﺮﮒ ﺧﻮﺏ ﺷﺪﻧﺸﻮﻥ ﻭﺍﺳﻪ ﺧﺪﺍ ﻋﺰﻳﺰ ﻭ ﻣﻬﻤﻪ ﺁﺭﺍﻡ ﺁﺭﺍﻡ ﺧﺪﺍ ﺣﺎﻓﻈﻲ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺗﺸﮑﺮ، ﻭﻗﺘﯽ ﺩﺍﺷﺖ ﻣﻴﺮﻓﺖ ﮔﻔﺘﻢ : ﺭﺍﺳﺘﻲ ﻧﮕﻔﺘﻲ ﭼﻘﺪﺭ ﻭﻗﺖ ﺩﺍﺭﻱ؟ ﮔﻔﺖ : ﻣﻌﻠﻮﻡ ﻧﻴﺴﺖ ﺑﻴﻦ ﻳﮏ ﺭﻭﺯ ﺗﺎ ﭼﻨﺪ ﻫﺰﺍﺭ ﺭﻭﺯ!!! ﻳﻪ ﭼﺮﺗﮑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻢ ﺩﻳﺪﻡ ﻣﻨﻢ ﺗﻘﺮﻳﺒﺎ ﻫﻤﻴﻦ ﻗﺪﺭ ﻭﻗﺖ ﺩﺍﺭﻡ. ﺑﺎ ﺗﻌﺠﺐ ﮔﻔﺘﻢ: ﻣﮕﻪ ﺑﻴﻤﺎﺭﻳﺖ ﭼﻴﻪ؟ ﮔﻔﺖ: ﺑﻴﻤﺎﺭ ﻧﻴﺴﺘﻢ! ﮔﻔﺘﻢ : ﭘﺲ ﭼﻲ؟ ﮔﻔﺖ: ﻓﻬﻤﻴﺪﻡ ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﻣﺮﺩﻧﻲ ﻫﺴﺘﻢ، ﺭﻓﺘﻢ ﺩﮐﺘﺮ ﮔﻔﺘﻢ ﻣﻴﺘﻮﻧﻴﺪ ﮐﺎﺭﻱ ﮐﻨﻴﺪ ﮐﻪ ﺍﺻﻼ ﻧﻤﻴﺮﻡ ﮔﻔﺘﻦ ﻧﻪ . ﭘﺮﺳﯿﺪﻡ ﺧﺎﺭﺝ ﭼﻲ؟ ﻭ ﺑﺎﺯ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩﻧﺪ ﻧﻪ! ﺧﻼﺻﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﻋﺰﯾﺰ ﻣﺎ ﺭﻓﺘﻨﻲ ﻫﺴﺘﻴﻢ, ﻭﻗﺘﺶ ﻓﺮﻗﻲ ﺩﺍﺭﻩ ﮐﻪ ﮐﯽ ﺑﺎﺷﻪ؟ ﺑﺎﺯ ﺧﻨﺪﻳﺪ ﻭ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺩﻝ ﻣﻨﻮ ﺑﺎ ﺧﻮﺩﺵ ﺑﺮﺩ ..
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ مرداد ۹۲ ، ۲۰:۵۴
سید رضا واقفی